مبانی مشروعیت فرامادی خاندان صفوی در سنت تاریخ نویسی این عصر
دکتر ناصر اسدی و امیر رضاییپناه
چکیده:
این مقاله برآن است تا جایگاه خاندان صفوی را در سنت تاریخنگارانه این دوره مورد بررسی قرار دهد. پرسش نوشتار این است که «خاندان صفوی در سنت تاریخنویسی عصرشان چه وجهی داشته و منابع مشروعیت آنان چگونه تصویر شده است؟» در مقام پاسخ فرضیه مقدماتی میآید که برپایه آن، «خاندان صفوی، افزون بر وجه مادی، دارای فره و مشروعیت فرامادی پررنگی در گفتمان تاریخنویسی عصر خود بودهاند که بیش از هرچیز از ارتباط ویژه آنان با پیامبر (ص) و ائمه اطهار (ع) و نیز پاکدامنی، عدالتگری و واسطه فیض بودنشان سرچشمه میگرفته است». تاریخنگاران این هنگام، در ترسیم چهره خاندان صفوی، به آنان به چشم پیر طریقت، جانشینان ائمه (ع)، انسان کامل، منابع فرود آمدن برکت و عدالتگرانی مینگریستند که مشروعیت حرکتشان از سوی خداوند داده شده است. در این منطق، خاندان صفوی در حرکت خود به منبع اصلی عالم معنا متصل و در رسالت تاریخی خود دارای مشروعیتی فرامادی بودهاند.
این مقاله در مجموعه مقالات نخستین همایش علمی بین المللی شیخ صفی الدین اردبیلی در سال ۱۳۹۲ ارایه شده، و در کتاب مجموعه مقالات همایش با عنوان شیخ صفی الدین اردبیلی در آئینه عرفان، هنر و سیاست منتشر گردیده.
واژگان کلیدی: تاریخنویسی، خاندان صفوی، مشروعیت فرامادی، انسان کامل، شیخ صفی الدین اردبیلی.
مقدمه:
پس از آنکه شیخ صفیالدین اسحاق جانشین شیخ ابراهیمزاهد گیلانی شد، خانقاه وی توانست در اندک هنگامی به پایگاه و کعبه اهل تصوف بدل شود. به واسطه قدرت معنوی و نفوذ فراوان وی در اندک زمانی طریقت صفویه جایگزین عرفان زاهدیه شیخ گیلانی گردید. جایگاه محوری شیخ صفیالدین اردبیلی، به عنوان نماد انسان کامل، چنان بود که توانست حلقههای بههم پیوسته و نیرومندی از مریدان را به گرد خود فراهم آورد. نیاکان وی، فیروزشاه، عوض، محمدالحافظ، صالح، قطبالدین و جبرئیل همگی شناخته شده بودند. فرزندان وی نیز مورد وثوق بودند. صدرالدین موسی، خواجه علی سیاهپوش، شیخ جنید و شیخ حیدر همه از دید مردم دارای اعتبار و شرافت فراوانی بوده و به پاکدامنی نامبردار بودند. این موضوع با به قدرت رسیدن شاه اسماعیل پررنگتر شد و در فرزندان تاجدارش نیز نمود فراوانی یافته است.
برآمدن خاندان صفوی (۹۰۷- ۱۱۳۵/ ۱۵۰۱-۱۷۲۳)، احیای دوباره ایران را در پی داشته است. در این دوران ایران ساختیابی یک دولت ملی را تجربه نمود (Lambton, 1969: 105 و رویمر، ۱۳۸۰: ۲۵۲). آنان مبنایی نوین برای یکپارچگی ایران تعریف نمودند که بر دو پایه شریعت و ملیت استوار بود. مردان این خاندان همه در نگاه مردم زمانه خویش دارای اعتبار و عزت بودهاند. شیخ صفیالدین، نیاکان و فرزندان وی از مشروعیت و حقانیت رهبری برخوردار بودهاند؛ چه هنگامی که قدرت سیاسی مسلط در دست آنان نبود و چه پس از شاه اسماعیل که بدل به خاندان حکومتگر ایران شدند. پادشاه در سامانه گفتمانی عهد صفوی، افزون بر وجه مادی، دارای سرشتی فرامادی بوده است.
قدرت شاهان صفوی سه مبنای جداگانه دارد؛ نخست، نظریه حق ایزدی پادشاهان ایرانی است خود که مبتنی بر دارابودن شکوه شاهانه (فر) است. این نظریه باستانی، پس از اسلام، بار دیگر با همه شکوه پیشین خود قدرت گرفت و در مفهوم حاکم با جامهای اسلامی بهعنوان سایه خدا بر روی زمین بازنمود یافت. دوم ادعای شاه صفویان به عنوان نماینده مهدی (عج)، بر روی زمین و سوم، جایگاه شاه صفویان در مقام انسان کامل یا راهنمای معنوی نظام صوفی، موسوم به صفویه است (Savory, 2007: 2-3). افزون بر موارد پیشگفته، شاهان صفوی خود را درگیر با دو موضوع دیگر نیز یافتهاند؛ سنت دیرپای خلافت و سلطنت اسلامی و دوم موج فزاینده برخورد با تمدن غربی.
دولت صفوی از جهاتی در پیدایی دولت مدرن در ایران سهیم بودند: ۱٫ آنان پیوستار نهادهای متعدد کهن و سنتی ایران را تضمین کردند و آنها را به گونهای استحکام یافته یا ملیتر منتقل ساختند؛ ۲٫ وضع تشیع دوازده امامی از سوی صفویان بهعنوان دین رسمی دولت صفوی باعث تقویت حکومت مرکزی و آفرینش آگاهی بیشتری از هویت ملی شد؛ ۳٫ اتحاد علما/ بازار که به روزگار صفویان توسعه یافت، نقشی خطیر در حرکت به سوی حکومت قانونمدار در سدههای نوزدهم و بیستم میلادی داشت؛ ۴٫ ایجاد سپاهی ثابت از سوی شاه عباس اول شرط لازم پیدایی دولت- ملت بود و ۵٫ نظام اداری متمرکزتری که به دست شاه عباس اول و جانشینانش گسترش یافت تکامل تدریجی گونه تازهتری از دستگاه دیوانی را در عهد قاجاریان ممکن ساخت (سیوری، ۱۳۸۰: ۱۵۱-۱۵۳ و Savory, Rise of a Shi’i State in Iran and…, ۲۶۳).
نوشتار پیشرو برآن است تا مبانی فرامادی مشروعیت این خاندان را از دیدگاه سنت تاریخنگارانه این عصر مورد بررسی قرار دهد. بر این پایه، آنان افزون بر وجوه مادی مشروعیت خویش، دارای ریشههای استواری از مشروعیت فرامادی بودهاند. بزرگان خاندان صفوی، جدای از آنکه به لحاظ کارکردهایشان مشروع و معتبر بودهاند، بهواسطه پیوندهایشان با منابع متعالی و برتر، نیز در نگاه نخبگان و تودههای مردم زمانه خویش لایق سروری بهشمار میآمدهاند. این جستار برای تدقیق بیشتر، کار خود را بر سه کتاب «نقاوهالآثار»، «عالمآرای عباسی» و «عالمآرای شاه اسماعیل» متمرکز کرده است. این سه کتاب مجموعه گویایی از سنت تاریخنگارانه عصر صفوی میباشند. چارچوب نظری پژوهش نیز شیوه تحلیل محتوا و تحلیل گفتمان با رویکرد نورمن فرکلاف است.
الف. سیادت، پیر طریقت بودن و پاکدامنی:
میر خاندان صفوی، در حقیقت رییس و مراد خانقاهنشینان بود. وی همچنین دارای مقام سیادت نیز بود که این موضوع به واسطه ورع و پاکدامنیشان تقویت میشد. شریعت، طریقت و حقیقت در وجود فرد نخست خاندان صفوی گرد آمده و مبنای عرفان نظری و عملی آنان بود. این موضوع زمینه را برای تحول آنان از پایگاهی صرفا مادی به جایگاهی فرامادی و کاریزماتیک فراهم میآورد. نسب شیخ صفیالدین را چنین برشمردهاند: شیخ صفیالدین ابوالفتح اسحاق بن شیخ امینالدین جبرئیل بن قطبالدین ابوباقی بن صلاحالدین رشیدبن محمدالحافظ بن عوض بن فیروزشاه زرینکلاه بن محمدبن شرفشاه بن محمدبن حسنبنسیدمحمدبن ابراهیم بن سیدجعفربن سیدمحمدبن سیداسماعیل بن سیدمحمدبن سید احمد اعرابی بن سیدقاسم بن سیدابوالقاسم حمزه بن موسی الکاظم (ع) بن جعفرالصادق (ع) بن محمدالباقر (ع) بن زینالعابدین (ع) بن حسین بنعلی (ع) بن علی بن ابیطالب (ابنبزاز، ۱۳۷۶: ۷۰؛ صفوی، ۱۳۹۲: ۳۵؛ کاظمزاده، ۲۵۳۶: ۱۰-۱۱ و میراحمدی، ۱۳۶۲: ۳۹). سادات از دیرباز در نگاه مردم ایران دارای حرمت و جایگاهی ویژه بودهاند.
رتبت عالینسب داریم ما نسبت فخر عرب داریم ما
(ابنبزاز، ۱۳۷۶: ۷۲).
چنانکه در کتب تاریخی این دوره میخوانیم: «سلطان سيدفيروزشاه در دارالارشاد اردبيل وطن داشتند و حق تعالى از نور علوم غيبى و واردات لاريبى، آن شهريار فيروزمند را از حد و حصر بلند مرتبه گردانيده بود» (عالمآرای شاه اسماعیل، ۱۳۴۹: ۱). این موضوع در برخی مواقع به بروز برخی داعیهها در مورد ارتباطات پیچیدهای با عالم متافیزیکال و گرفتن آموزش و دانش از مبادی غیرطبیعی نیز انجامیده است: عوضالخواص پس از فیروزشاه رهبر طریقت شد «فرزند او محمدحافظ را حال چنان بود که در هفت سالگی مفقود شد و چندانک تفحص کردند اثرش پیدا نشد… بعد از هفت سال ناگاه محمد را دیدند بر در خانه ایستاده… مردم چون وی را دیدند تعجب کردند و از قدم وی بشاشت نمودند. عاقبت سبب غیبت او پرسیدند، گفت که «مرا جن برده بود. در این مدت هفت سال مرا قرآن یاد دادند و واجبات علوم از فرایض و سنن تعلیم کردند». بعد از آن در تقوی و تدین و ورع و تشرع غایت کمال داشت و همچنان وظیفه تدین میورزید تا به رحمت حق رسید (ابنبزاز، ۱۳۷۶: ۷۳؛ عالمآرای شاه اسماعیل، ۱۳۴۹: ۳-۴ و ترکمان، ۱۳۸۲: ۱۰).
چنین مواردی درباره شیخ صفی و نیاکان و فرزندان وی نیز آمده است. «آوردهاند كه چون شيخ صفى را چشم بر شيخ زاهد افتاد، سلام داد بعد از جواب سلام هشتاد مسئله ازو پرسيد و سوال نمود همه را جواب گفت و چون به هشتاد يك رسيد، درمانده عرق بر جبين او نشست… شيخ زاهد فرمود كه خوش آمدى و در همان چلهخانه كه مىبود، جائى به جهت او تعيين نمود و به اتفاق به عبادت مشغول شدند. چون روز عيد شد [شيخ زاهد] ديد كه [شيخ صفى] رياضتى بسيار مىكشد و شيخ را آن گمان نبود كه مثل او رياضتكشى باشد، زيرا كه شيخ در ماه مبارك رمضان خواب و آرام نداشت و روز[ه] به روزه مىبرد الا به دم آبى كه افطار مىكرد و شيخ صفى نيز با او رفاقت كرد تا شب عيد شيخ زاهد روى خود را به خاك نهاده گفت: خداوندا توبه كردم. حقا كه دست بالاى دست بسيار است» (عالمآرای شاه اسماعیل، ۱۳۴۹: ۹-۱۰). «مولانا محییالدین گفت حاجی حسن نامی خلخالی بود، لیکن به ابهر نشستی، مگر روزی در فالیز خربزه با جمعی به مباسطت و بازی مشغول بودند. یکی خربزه خام نارسیده بزد و بر گوش حاجی حسن آمد، قضاءالله و قدره گوشش کر شد و از این معنی مدتها برآمد و علاج گوشش فایده نداشت و گوشش شنوا نمیشد… عاقبت بعد از مدتی حضرت رسالت را صلواتالله و سلامه علیه در خواب دید. متغیر شد و پیغمبر، علیهالسلام، میفرمودی که «شیخ صفی بیا و بادی بر گوش این کس بدم تا شفا یابد». شیخ قدس سره، بیامدی و بادی بر گوش حاجی حسن دمیدی. ناگاه از گوش او آواز طراقای برآمدی. حاجی حسن از خواب درآمد. گوشش شنوا شده بود و صحت یافت بعد از این به مدتی به حضرت شیخ زاهد آمد و این حالت از اول تا آخر تقریر کرد. شیخ زاهد فرمود: «تو صید اویی» یعنی شیخ صفیالدین. آنگاه بعد از مدتی دیگر به حضرت شیخ صفیالدین رسید. شیخ به او گفت: «حاجی حسن ما را گوش تو در بایست بود»» (ابنبزاز، ۱۳۷۶: ۱۵۵).
ز شیخ دور طلب کن طریق رشد و ثبات که قطب زمین است و مرشد زمن است
(درخشان، ۱۳۵۳: ۱۵۹-۱۶۰).
برای نمونه دیگر آمده است: «بعد از فوت سيدصدرالدين، سلطان خواجه على جانشين پدر شد و كار او به جایى رسيد كه در زهد و كمال و كشف علوم غيبى [شهرۀ] آفاق دهر گرديد و مريد بسيار بهم رسانيد» (عالمآرای شاه اسماعیل، ۱۳۴۹: ۱۴). خورشاه در کتاب خود درباره شیخ جنید مینگارد: «سلطان جنید در خطه بیعدیل اردبیل پیرایه اوقات نامی و سرمایه حیات گرامی را بعد از وظایف عبودیات الهی و شکر نعم نامتناهی به ارشاد و هدایت طالبان سداد و سالکان سبیل رشاد مصروف میگردانید، از برای تقویت دین قوی قویم و تمشیت صراط مستقیم میل به سلطنت صوری فرمودند و مریدان صادق و محبان یک جهت موافق را پیوسته به غزو کفار بیدین و کسر بقاع مشرکین ترغیب و تحریض مینمودند» (حسینیخورشاه، ۱۳۷۹: ۱)؛ و در «لبالتواریخ» آمده است: «ابتدای سلطنت این طایفه در زمان حضرت سلطان جنید بوده… آن حضرت داعیه سلطنت صوری فرمودند و در تقویت دین مصطفوی و ترویج مذهب حق امامی کوشیدند و پیوسته تحریض ارباب ارادت به غزو کفار مینمودند» (حسینیقزوینی، ۱۳۱۴: ۲۶۹).
در کتب تاریخی این دوره از شاه اسماعیل با عناوینی چون: «مرشد کامل و کامل مکمل شاه اسمعیل صفوی الموسویالحسینی بهادرخان و وارث نایب حضرت صاحبالزمان» (عالمآرای شاه اسماعیل، ۱۳۴۹: ۳۷۹) تعبیر شده است. یکی از سیاحان فرنگی که در این دوره در ایران بود در مورد پاکدستی و دوریگزینی وی از مال دنیا مینویسد: «پس اسماعیل دویست تن از مریدان خویش در گیلان را بر خود گرد کرد و مردم اردبیل هم دویست تن دیگر در اختیارش نهادند و اسماعیل با این قوا آماده شد که کار خود را، که با فرخندگی آغاز شده بود، حسن ختام بخشد. از این رو در درهای که کمینگاهی مساعد بود موضع گرفت و در وقتی مناسب شتابزده به دژ محمودآباد روان شد و با حملهای ناگهانی ساخلو قلعه را در هم شکست… همه غنایم را در آنجا گرد آوردند و همه آنها را رایگان میان سپاهیان خود تقسیم کرد و هیچچیز از آن همه اشیاء گرانبها برای خود برنداشت زیرا با این بخشندگی و جوانمردی میخواست دل زیردستان را بیش از پیش به دست آورد، چه میدانست که پادشاهیان و امپراتوریها بسته به همین فداکاریهاست. پس کرم و دلاوری او به زودی در کشورهای بیگانه پیچید و خاطره پدرش که او را از اولیا میشمردند جلوه و درخشش بیشتری یافت… بدین گونه اسماعیل پنج هزار سرباز بر خود گرد کرد و رفته رفته این آرزو در دلش راه یافت که بتواند بی هیچ خطر کارهایی بزرگتر از آنچه کرده بود انجام دهد» (سفرنامههای ونیزیان در ایران، ۱۳۴۹: ۲۶۴-۲۶۵).
در مورد به دنیا آمدن شاه تهماسب و زندگی و ورع او نیز میخوانیم: «منجمان به عرض رسانیدند که ساعت سعد است باید شاهزاده عالمیان را به نظر کیمیا اثر آورند. و در آن وقت مولانا نصیر طوسی را به عز بساطبوسی رسانیدند و بعد از سجدهای سه ساله طالع مولود عاقبت محمود شاهزاده عالمیان را به نظر نواب همایون رسانیده که این شاهزاده در ملک ایران پادشاهی خواهد کرد و قریب به بیست و پنج سال شمشیر در راه دین خواهد زد و پادشاه عظیمالشان خواندگار روم سر به اطاعت او خواهد آورد و مدت سی سال شمشیرهای قزلباش از غلاف بیرون نخواهد آمد. از عدالت او در زمان دولت سازها و نامشروعات نباشد و اولاد آن حضرت بسیار خواهند شد. پس نواب گيتىستانى خلعت و انعام به مولانا نصير منجم شفقت فرمودند و چون روز هفتم مولود با سعادت شد؛ شب شمع و چراغ افروخته كه نواب خاقانى [هر] نام نامى به آن فرزند ارجمند مقرر فرمايند؛ او را به همان اسم خواهيم خواند. در شب نواب خاقانی در عالم خواب جمال با کمال حضرت اسداللهالغالب علی ابن ابیطالب علیهالسلام را دیده مطالب خود را عرض نمود. آن حضرت فرمودند فرزند خود را طهماسب نام کن. و چون نواب خاقانی از خواب بیدار شده نام گرامی آن ارجمند را حسبالامر حضرت امیرالمومنین (ع) شاه طهماسب کردند» (عالمآرای شاهاسماعیل، ۱۳۴۹: ۹۵-۹۶).
«آنحضرت پادشاهی بود دیندار و شریعتپرور شهریاری معدلتپیراری دادگستر موید بتاییدات الهی و موفق بتوفیقات نامتناهی دانشآموز خردپروران روزگار خلاصه نتایج هفت و چهار در حکمت و دانش از ارسطو و اسکندر بیش و در آیین جهانداری از جم و کسری» (ترکمان، ۱۳۸۲: ۴۵). «و از جلايل تأييدات و ميامن توفيقاتش آنكه در اوايل عنفوان جوانى و مبادى سلطنت و كامرانى در آن آستانۀ كعبهنشان از جميع مناهى و ملاهى تائب و نادم گرديده در سلك امن «تُوبُوا إِلَى اَللّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً» انتظام يافت» (افوشتهاینطنزی، ۱۳۵۰: ۱۴-۱۵).
ب. مقام ضلاللهی (سایه خدا بودن) و نیابت از ائمه معصومین (ع):
در اندیشه سیاسی عصر صفوی، شاه سایه خدا بر روی زمین و نایب امام معصوم و چنانکه بیشتر توضیح داده خواهد شد، مبنای سامانیابی زیست مردمان میباشد:
به عالــــم شهــــــانند ظـــلالله که دارنـد خلــق جهان در پنـاه
گر این سـایه از فرق عالم رود جهـانرا همه کار در هــم رود
وجود شهــان در تمــام جهــان بـود بـاعث انتـــظام جهــــــان
بفرق جهان ظـل شـه کـم مبـاد که بی ســایه شـاه، عالــم مباد
(افوشتهاینطنزی، ۱۳۵۰: ۳۶۵)
در این منطق حق و اجازهای برای نافرمانی مردم در برابر شاه وجود ندارد. این موضوع برایند کارویژههای مادی و مبانی فرامادی جایگاه پادشاه، به عنوان سلطان شیعه ذیشوکت و ذوالاقتدار، میباشد. امری که مبنای اصلی پشتیبانی فقها و علمای این دوران از شاهان صفوی نیز میباشد.
بلــی ســایه حــق بــود پـادشـــاه که خلـق اندر آن سایه گیرد پنـاه
از آن خلـق در ســایه شـــه رود که بــدر ازو دست کـوتـــه بــود
رعیت گر از شاه خشنـود نیست در آن پادشاهیش بهبــــود نیست
و گر شـه بود از رعیت رضـــا حمــایت کنـــد خلــق را از بــلا
وجود شــه از بهر امن و امــان ضـروری بود در تمام جهــــان
نبــاشد به عالـــم اگــر پادشـــــاه سـراسـر شـود کار عالـــــم تبـاه
جهان یک نفس خالی از شه مباد بــه تخصیص شــاه عــدالت نهاد
(افوشتهای نطنزی، ۱۳۵۰: ۵۳۴)
در سنت تاریخنویسی عصر صفوی، این خاندان، که نماد نایب انسان کامل بهشمار میآمدند، نظرکرده و برگزیده بوده و خداوند و ائمه معصومین(ع) آنان را برای انجام کاری بزرگ برگزیدهاند. در این اندیشه، انسان کامل خلیفه خداست و مجلای در ذات اوست. چهار امر در انسان کامل در مرتبه کمال است: اقوال نیک، افعال نیک، اخلاق نیک، معارف اعلای ناب و شهودی و حضوری. انسان کامل مسئولیت رهبری و هدایت بشر را به عهده دارد (صفوی، ۱۳۸۸: ۴۹ و صفوی، ۱۳۹۲: ۱۱۱-۱۱۲). برای نمونه در صفوهالصفا میخوانیم: «سید جلالالدین ختنی، که مشهور به معشوق بود، گفت که در واقع دیدم که بیرون دروازه اسفریس، که زاویه و مرقد مطهر حضرت شیخ قدّس سرّه در این دروازه است- در صحرای ادربیل، پیغامبر، صلی الله علیه و آله و سلم، میان فوجی عظیم از صحابه و اولیا استاده و دستهای مبارک برداشته و از برای شیخ، قدس الله سره العزیز، دعا کرد و آن جمع عظیم از صحابه و اولیا آمین میگفتند. پرسیدم که پیغمبر، علیه السلام، دعا از برای که میکند؟ گفتند از برای شیخ صفیالدین. من در پیش رفتم و زیارت حضرت نبوی، علیهالسلام، دریافتم و گفتم یا رسول الله! این دعا از برای کیست و سبب دعا چیست؟ به لفظ مبارک وحیسان فرمود که «از برای شیخ صفی که دین مرا از نو جلا میدهد»» (ابنبزاز، ۱۳۷۶: ۵۹).
دفـــع ظلمت را به خلـقــــــــان حـــــــق نمــــــــود روی خـورشـیــــــــــــــــد جهـــآـــــانآرای تــــــو
دست تقـــــــــــــــــدیـــــر ســـــعادتها بــریـــــــد خلـــــــــعت ارشـــــــــــــــــــاد بـــر بـــالای تـــــو
(ابنبزاز، ۱۳۷۶: ۱۶۶)
درین دریای بی پایان که کشتــیها بســی غرقنــــد چنیـــن مــلاح مــیبـایـــــد بـه هنــگام مــــددکاری
وزین غــرقاب نومیــدی به جــز وی نیست امیــدی چو در موج آید این دریا به شورشهای خونخواری
(ابنبزاز، ۱۳۷۶: ۲۹۹)
این موضوع پس از به شاهی رسیدن اسماعیل جوان پررنگتر گردید. «اراده و تقدیر خالق مافوق تدبیر و قدرت خلایق است و مخزونات عالم غیب بحیز ظهور میآید قل اللهم مالک الملک توتی الملک من تشاء و تنزع الملک ممن تشاء و تعز من تشاء و تذل من تشاء باری سبحانه و تعالی مملکت بهرکس خواهد میدهد» (ترکمان، ۱۳۸۲: ۲۱). این موضوع بهویژه در چارچوب رویاها و مکاشفات فراوان آورده شده است: «شبی شیخ زاهد به خواب دید که از غیب جبهای به شیخ صفی شفقت شد. شیخ صفی نیز در خواب دید که تاجی برسر او نهادند و شمشیر غلاف سرخی بر کمرش بستند. در عالم خواب آن تاج را از سر برداشت دید که آفتاب شد و عالم روشن شد باز تاج را بر سر گذاشت. چون روز شد، به خدمت شیخ زاهد آمد. چون چشم شیخ براو افتاد، گفت که ای فرزند مبارک باشد این دولت که به تو (روی) داد. شیخ گفت واقعه را تو میگویی یا من بیان کنم؟ گفت که امر از شیخ است. شیخ زاهد فرمود که مژده باد تو را که فرزندی از فرزندان پادشاه خواهد شد و رواج مذهب بحق خواهد نمود. ای فرزند اگر مرا در این دولت شریک نمایی آیا چه شود؟ او گفت امر از مرشد است. شیخ فرمود که دختر مرا قبول کن. شیخ قبول کرد. فاطمه را در نکاح خود درآورد» (عالمآرای شاه اسماعیل، ۱۳۴۹: ۱۰-۱۱ و ترکمان، ۱۳۸۲: ۱۳).
در وصف شاه اسماعیل میخوانیم: «در آن وقت سن شریف آن حضرت زیاده از هفت سال نبوده اما در فهم و فراست آیتی و در عقل و جوهر دانش علامتی بود در مبادی حال آئین جهانداری از ناصیه همایونش ظاهر و فرایزدی از جبین مبینش باهر، ملازمان موکب عالی که آن نونهال چمنآرای خلافت را بزلان حسن اعتقاد پرورش میدادند بالهام غیبی بسمت والای شاهی موسوم ساخته باوجود صغر سن بعقیده درست و اراده شامل مرشد کامل و پادشاه میخواندند (ترکمان، ۱۳۸۲: ۲۵).
ای شــاه بلند اختــر خورشید ضمیــر در عهد تو شـــاهان از جان دلگیـر
شــاهی تو از شاه نجف میراث است زان ذکر گرانباری میراست و وزیر
(عالمآرای شاه اسماعیل، ۱۳۴۹: ۱۴۳).
شـــــاه گـــــردون پنــــاه اسماعیــــل آن که چون مهـــر در نقـــاب شـــده
از جهان رفت و «ظل» شدش تاریخ ســــــــــایه تاریـــــخ آفتـــاب شــــده
(ترکمان، ۱۳۸۲: ۴۴)
تنها قدرت قابلتصوری که شاه اسماعیل در آغاز حرکت خود در چهارده سالگی از آن برخوردار بود، قدرت هنجاری و تجویزی بود. قدرت هنجاری قدرتی است که استوار بر دستکاری در نمادهای مناسکی باشد. این نوع رابطه قدرت، رابطهای عمودی، یکسویه و از بالا به پایین است (نویدی، ۱۳۸۶: ۵۷). برپایه این ایستار، حرکت شاه اسماعیل به خواست و نیابت از سوی امام زمان (عج) به انجام رسیده است (عالمآرای شاه اسماعیل، ۱۳۴۹: ۴۱-۴۳ و نویدیشیرازی، ۱۳۶۹: ۱۵۰). شاهان صفوی، خود را نواب ائمه شیعه (ع) میدانستند. اسماعیل در اشعار خود به نسلاش که از ذریه علی(ع) و فاطمه(س) است افتخار میکند. وی معتقد بود که هبههای نبوت و امامت در شخص او گرد آمده است (مزاوی، ۱۳۶۳: ۱۵۲). بارها از او نقل شده است که: «منم اسمعیل میرزا که خروج کرده(ام) بفرموده حضرات ائمه علیهم السلام» (عالمآرای شاه اسماعیل، ۱۳۴۹: ۴۴) و «من خود را يكى از ملازمان درگاه حضر[ا]ت ائمۀ معصومين مىدانم و درين مدت هم آنچه كردهام بفرموده آن حضر[ات] كردهام» (عالمآرای شاه اسماعیل، ۱۳۴۹: ۳۴۸). باور به این رسالت و اذنیافتگی در جایجای حرکت شاه اسماعیل دیده میشود. برای نمونه در مورد فتح تبریز آمده است: «امراى عظام هريك سخنى به عرض رسانيدند. سخن ايشان مقبول طبع نواب همايون نشده فرمودند كه اى غازيان: نواب ما اين مطلب را به خدمت آقاى خود حضرت اميرالمومنين عليهالسلام عرض خواهيم نمود، و آنچه مقرر بفرمايند از آن قرار عمل كرده خواهد شد. حضرت ظلاللهى اين مطلب را نيت كرده خوابيدند كه حضرت اميرالمومنين در خواب فرمودند كه اى فرزند دغدغه مكنيد.
خود را به ما سپار و عدو را به ذوالفقار آنگه ببين كه شاه ولايت چه مىكند
(عالمآرای شاه اسماعیل، ۱۳۴۹: ۳۶۰-۳۶۱).
«آنحضرت فرمود كه به يارى حضر[ا]ت ائمه از كسى باكى ندارم اگر هم حرفى بزنند به عوناللّه تعالى شمشير كشيده يكتن را زنده نخواهم گذاشت. انشاءاللّه تعالى روز جمعه خود به منبر رفته خطبۀ اثنىعشر را مىخوانم. اما در فكر بود و مىدانست كه امرا راست مىگويند و چون شب به خواب رفت حضرت اميرالمومنين(ع) به آن شهريار فرمود كه اى فرزند دغدغه به خاطر مرسان و در روز جمعه بفرماى كه قزلباش تمام يراق بپوشند و در ميان هر دو كس از مردم تبريز يك نفر قزلباش قرار گيرند و در آن وقت خطبه بخوان و هركس كه خواسته باشد كه حركت كند، قزلباش آن را به قتل رسانند و به اين تدبير خطبه بكن» (عالمآرای شاه اسماعیل، ۱۳۴۹: ۶۰؛ خواندمیر، ۱۳۳۳: ج۴: ۴۶۷-۴۶۸ و روملو، ۱۳۵۷: ۸۴).
در باب خواست پروردگار و توجه ائمه (ع) به دیگر شاهان صفوی نیز موارد فراوانی آمده است. در مورد شاه تهماسب و شاه عباس میخوانیم: «چون به ارادهالله تعالی و حسن تاییده در تاریخ شهور سنه ثمان عشر و تسعمائه آفتاب دولت و اقبال و نیر عظمت و اجلال پادشاه دینپناه شاه طهماسب از افق توفیق سبحانی و مطلع تایید یزدانی طالع شده عالم ملک و ملکوت را بنور ظهور و پرتو حضور منور و مزین ساخت» (افوشتهاینطنزی، ۱۳۵۰: ۹). «وصول به مرتبۀ عليّۀ پادشاهى و سلطنت و حصول رتبۀ سنيۀ اختيار و قدرت، به مشيّت پادشاه علىالاطلاق و حكمت مالكالملك باستحقاق متعلق است و اسباب رفعت شأن و شوكت و كثرت جاه و حشمت، بىتقدير ازلى تأثير در امور سلطنت و استقلال ندارد، بلكه بىارادۀ لميزلى تمامى هدر و هبا و در معرض زوال و فناست… اين پادشاه [كه] عبارت از سايه خداست و خورشيد وجود نصفت ورود اين شهريار كامكار [كه] ما صدق شريفۀ ظلاللّه على العالمين. مويد اين حال و موكد اين مقال صورت احوال خجستهآمال و بيان كيفيت حال فرخندهمآل پادشاه جمجاه سكندر اساس شاه عباس است كه بمحض عنايت و تأييدات ربانى و عين عاطفت و توفيقات سبحانى، بر سرير عرش نظير خلافت و جهانبانى متمكن گرديد» (افوشتهای نطنزی، ۱۳۵۰: ۲۸۰-۲۸۱ و ترکمان، ۱۳۸۲: ۲). «بيمن تقدير يزدانى و حسن تدبير اشراف انسانى، تخت سلطنت و شهريارى و اورنگ عظمت و كامكارى بوجود فايض الجود پادشاه جمشيد جاه و شهنشاه دارا حشمت سكندر اساس، ابوالغالب شاه عباس مداللّه تعالى ظلال عدالته و اقباله الى يوم يحشر الناس زيب و زينت گرفت» (افوشتهای نطنزی، ۱۳۵۰: ۶۰۵).
پ. عدالت گستری و دادگری:
مفهوم عدالت و عدالتپروری در میان صفات موردنظر برای شاه در عصر صفوی جایگاهی ویژه دارد. این موضوع در دو سطح موردتوجه است که مردان خاندان صفوی بهویژه شیخ صفیالدین و شاه اسماعیل نماد و نمود آن هستند. در سطح فردی عدالت بخشی از ایمان راستین و چهار شعبه دارد: فهمی که به عمق چیزها برسد، علمی که حقایق را دریابد، داوری نیکو و راسخ بودن در بردباری (صفوی، ۱۳۹۲: ۱۴۵-۱۴۶). در سطح کلان سیاسی- اجتماعی نیز عدالت مبنا و پایه اصلی حکومت است. «از اينجهت گفتهاند: «الملك قائم بالعدل و الرئاسة و بقاوه بالضبط و السياسة»…
جهان گرچه خوش از عدالت بود نگهـدار دولت سياست بود
عدالت شــود با سياست چــو يــار بود بر شهان مملكت پايدار
(افوشتهاینطنزی، ۱۳۵۰: ۷۵)
«عنوان صحیفه سلطنت و عالمآرائی پادشاهان کامکار و دیباچه دیوان خلافت و کشور خدایی شهریاران گردون اقتدار که بر حسب الملک و الدین توامان ناظمان مناظم دین و دولت و مسندآراین محافل ملک و ملتاند جز بهتاسیس مبانی عدل و احسان و بسط بساط رافت و امتنان زینتپذیر نیست چه هر یک از این گروه والاشکوه که از درگاه احدیت مامور امر ان الله یامر بالعدل و الاحساناند این شیوه ستوده را پیش نهاد همت ساخته در نگهبانی خلقالله کوشش نمودهاند پایه رفعتشان بذروه بلند نیکنامی و رفعناه مکانا علیا رسیده بدولت جاودانی و عت در جهانی فایز گردیدهاند ارباب تحقیق و دیدهوران عالم تمییز و تدقیق که نظر بصیرت به مشاهده مصنوعات کارخانه خلقت و ابداع گشودهاند صاحبان ان نشاه کامله و دریافتگان این کیفیت شامله را که از مظاهر صفات و کمال احدیت است برحسب خطاب بلاارتباط السطان العادل ظلالله ظلال ربوبیت و جزوی از اجزای نبوت و ولایت شمردهاند» (ترکمان، ۱۳۸۲: ۳۷۷).
«و به اشارت با بشارت «الملک قایم بالعدل و السیاسه» در تاسیس قواعد سلطنت و جهانداری و تقویم قوایم تخت ابهت و شهریاری که عبارتست از ساز قانون سیاست و کنایت از اتصاف بصفت لوازم حدس و فراست تا بحدی بجد دارد که نخل وجود سلاطین متکبر از بیم باس وسطوتش چون برگ بید و عرعر از هبوب باد صرصر لرزانست و متاع هستی خواقین متجبر از سهم قهر و سخطش مانند خاک و خاکستر در بازار اعتبار بیمقدار و ارزان. در روزگار میمنت آثار پادشاهی آن آفتاب اوج معدلت و کامکاری، ارباب ظلم و ستم سایهوار در پس دیوار ناکامی متواریاند و اصحاب دیوان حساب را باغمهای بیاندازه کار مانند دفتر بسته و مباشران را دست قلمران چون کهنه قلمدان شکسته و محصصان بسان دوات پریشان دل و سیاه اندرون در زاویه خمول محزون و ملول و معطل و معزول نشسته» (افوشتهاینطنزی، ۱۳۵۰: ۲۸۳-۲۸۴). «الظلم اوله اغراض و آخره انقراض» (افوشتهاینطنزی، ۱۳۵۰: ۳۴۴)
عدل کن زان کـه در ولایت دل در پیغمبــــــری زند عـــــــــادل
حق جهانرا به نور عدل آراست آسمان و زمین ز عدل به پاست
(ترکمان، ۱۳۸۲: ۳۷۷)
در این منطق، شاهان صفوی نمود این عدالت میباشند: «در احادیث صحیحه و اخبار صریحه وارد است که «اذا اراد الله بقوم خیرا سلط علیهم ملکا عالما عدلا» یعنی هرگاه حضرت حق سبحانه و تعالی نسبت بقومی از بندگان اراده خیر دارد میگمارد بر ایشان پادشاهی دانای عدلکننده. مورد این مقال ذات عدالت سمات شاه اسمعیل است» (افوشتهاینطنزی، ۱۳۵۰: ۵۵-۵۶).
زعدلش بهم ساخته گرگ و میش شده باز با کبک همراز خویش
به آهــو کنـد یــوز هـم خانــــگی جدایــی از رفــع بیـــــگانگــی؟
کبـوتر به شاهیــن شــده همنشین به همصحبتی گشته با هــم قرین
رود از پــی استــراحت غــراب نهــد آشیــان زیـر بـال عقـــــاب
(افوشتهاینطنزی، ۱۳۵۰: ۱۵۹)
ت. واسطه فیض، امنیت، برخورداری و رفاه بودن:
شاه صفوی به واسطه جایگاه فرامادی که در اختیار دارد، در جایگاهی قرار دارد که فیض، برکت و نعمت به واسطه وی بر مردم فرود میآید. شاه صفوی دارای چنان معنویت و جایگاه بلندی است در حد فاصل میان عالم بالا و اهل زمین قرار میگیرد.
ز بــرح مکـــــــــــــرمت از بخت فیـــــــروز برآمـــــــد آفتـــــابـــــی عالــــــــم افــــــــروز
فـــــروزان گشتــــه از لطــــف الهـــــــــــــی همـــایون اختــــــــری از بـــــرج شـاهـــــــی
کـــز انــوارش زمانــــــــه روشنــــــی یـافت فــــروغش بـــر جبــــــــن عالمــــــــــی تـافت
(ترکمان، ۱۳۸۲: ۱۲۷)
تـــن شـــــــــاه بــایـــــد کـه باشـــــــد درست من و جملــــــــه را کـــــو شـــــود پــای سست
(ترکمان، ۱۳۸۲: ۹۵۳)
به اقبـــال شــــــــــاهنشــــــــــه کامــــــــران جهـــان گشت خــــــــرم چــــو بخت جـــــــوان
به فیــــــروزی خســــــــــــرو نیمــــــــــروز ز نــوروز گـــــــــــردید شب همـــــــــچو روز
(ترکمان، ۱۳۸۲: ۷۳۷)
شاها چه سان آید کسی از عهد شکرت برون کز عقل و عدلت خلق را زین سان بود آسودگی
اعداء دین را سر بسر بیتیغ کین کردی زسر نــه دست تو دارد خبـر نــه تیـــغ تو آلودگـــــی
(ترکمان، ۱۳۸۲: ۱۰۴)
در آیینه تاریخنگاری این عصر، شاه نماد امنیت و رفاه است و خداوند نیز «ارکان تخت پادشاهی را بوجود فایضالجود ایشان آرایش و آرامش داد» (افوشتهاینطنزی، ۱۳۵۰: ۲۹). «همای دولت و سعادت سایه اقبال بدان دیار انداخته و آفتاب طلعت همایون آن خطه میمون را مشرف و معزز ساخت و پیک گردون سیر اخبار فتح و تصرف را به مسامع عالمیان رسانیده» (عالمآرای شاه اسماعیل، ۱۳۴۹: ۱۱۱). به شکرانه این نعمت و برخورداری: «بر ذمّت همّت پادشاهان ديندار و خسروان رعيتپرور عدالتشعار لازم، بلكه متحتّم است كه تكفّل و تحفّظ رعايا كه بدايع ودائع حضرت آفريدگار و مدار و محل رونق و نسق كار و بار روزگارند فرموده ايشان را در حفظ رعايت و حرز حمايت خود در آورده، جناح عدل و رأفت و ظلال عطوفت و امنيّت بر ساحت احوال كثير الاختلال اين جماعتگسترند و بنظر اهتمام سلسلۀ جمعيت و استقامت اين طبقه را نظام و انتظام دهند و بقوت نصفت و معدلت دست غلبۀ ظلمه و اقويا از سر عجزه و ضعفا كوتاه گردانيده بخلاف مذكور مدار بر قانون عدالت نهند و چون مضمون اين عرضه مسموع خواندگار گرديد بعد از استخاره و استشاره، فحواى «من لميرحم الناس منعه اللّه رحمته» را منظور نظر ترحّم و تعطّف ساخته» (افوشتهاینطنزی، ۱۳۵۰: ۷۶-۷۷).
براساس برایندهای سنت تاریخنویسی دوره صفوی، در این دوران بهواسطه شاهان برگزیده، خداوند درهای نعمت خود را بر بندگانش گشوده بوده است. در شرح هنگامه شاه تهماسب آوردهاند: «چون عنایت بیغایت مالک الملک ذوالجلال و الاکرام و رحمت بلانهایت «والذی یصورکم فیالارحام» به آن تعلق میگیرد که کافه انام از خواص و عوام در مهد آسایش و آرام متمکن بوده بازا این نعمت نامتناهی زبان شکر و سپاس بگشایند و عامه برایا از کرام و لئام در مقام امن و امان مقیم شده به حذاء این رحمت الهی عندلیب آسا بر شاخسار تحمید تغمه توحید بسرایند. نهال اقبال قامت قابلیت پادشاهی ذوشوکت و شهریاری صاحب قدرت را بزیب خلعت بابهجت والله یوتی ملکه من یشا بیاراید و ظاهر حال فرخ فال خجسته آمالش بحیله جلیه «وآتیه الله الملک و الحکمه و علمه مما یشاء» زینت و زیور فرماید تا جمهور مقیمان و متوطنان عالم خاک و منظور مقدسان و مسبحان سرادق افلاک در ظلال ملاطفت و رافت و سایه چتر فلک پیرایه معدلت و مرحمتش برآسایند و زبان حال و لسان مقال به ثنای ذات جمیله الصفات و دعای اوقات جلیله البرکاتش که باعث امنیت جهان و موجب حصول امنیت جهانیانست بگشایند» (افوشتهاینطنزی، ۱۳۵۰: ۳۰-۳۱).
«در مدت پادشاهی آن آفتاب برج معدلت اوقات رعیت در کمال رفایت و فراغت گذران بود و هیچ رعیتی روی تحصیلدار ندید و کسی را از کسی طلبی و توجیهی و تحصیصی در کار نبود و ارباب قلم و رقم و اصحاب تعدی و ستم در بیغولهها رفته دفتر حساب را خشت بالین کردند و مانند قلم سر از کنج تاریکی و تیرگی بیرون نمیآوردند و مانند کاغذ جائی سفید نمیگشتند مباشر مبشر بعذاب الیم و محصص در حصص اصحاب جحیم… در زمان دولت آن پادشاه عدالتپناه، عامۀ رعايا و كافۀ برايا در مهد امنوامان بوده هيچ آفريده را با كسى بحث بىحساب و گفتوگوى دور از طريق صواب نبود، حتى مخالفان ملت مطهّره از تعرّضات بيگانه و شلتاقات تركانه فارغ البال و آسوده حال بودند الا طايفۀ قزلباش و طبقۀ جلف اوباش كه از قهرمان قهر شاهى و آثار سخط و غضب پادشاهى مانند صنوبر با دل پارهپاره ترسان و چون برگ بيد از صرصر بيم لرزان بودند» (افوشتهاینطنزی، ۱۳۵۰: ۵۷-۵۸).
فرجام سخن:
صفویه، خاندانی برجسته در تاریخ معاصر ایرانزمین میباشد. این سلسله با برآمدن از دل خانقاه و منزلگاه اهل تصوف، ایران مدرن را پایهگذاری نمودند. آنان در سیر روندی درازدامن، هویت و سرنوشت ایران را با استوارسازی بر تصوف، تشیع و رگههای پررنگی از اندیشه ایرانشهری سامان دادند. این کار سترگ بدون در اختیار داشتن حقانیت و مشروعیت بیشینه در نگاه مردم و نخبگان همدورهشان امکانپذیر نبوده است.
روسای خاندان صفوی، بهویژه شیخ صفیالدین، شاه اسماعیل و شاه تهماسب، دارای وجهی فرامادی و فرهمند بودند که بهواسطه آن، مریدان فراوانی به گرد آنان، خواه در خانقاه و خواه در جایگاه پادشاهی، جمع شده بودند. در این نوشتار پردههایی از این موضوع برجسته شد. نخست اینکه این مردان از ویژگیهای سیادت، پیر طریقت بودن و پاکدامنی برخوردار بودند. دوم، به اینان به عنوان افرادی نگریسته میشد که دارای مقام ضلاللهی (سایه خدا بودن) و نیابت از ائمه معصومین (ع) بودهاند. این موضوع ریشه در این اندیشه داشت که آنان به مثابه انسانهایی کامل، و کامل مکمل، شایستهترین افراد برای جانشینی امام معصوم غایب (عج) به شمار میآمدهاند. سوم، عدالتگستری و دادگری تنها به واسطه بودن اینان ممکن میشد و این افراد عدل را سرلوحه کار خویش قرار داده بودند. این امر در دو سطح فردی و سیاسی- اجتماعی نمود یافته است. چهارمین ویژگی واسطه فیض، امنیت، برخورداری و رفاه بودن این افراد است. در منطق سنت تاریخنویسی این عصر، خاندان صفوی منبع و واسطه لطف و مرحمت خداوندی به مردمان بودند.
فهرست منابع:
- ابنبزاز اردبیلی، درویش توکلی بن اسمعیل (۱۳۷۶) صفوه الصفا، چاپ دوم، به کوشش: غلامرضا طباطبایی مجد، تهران: زریاب.
- افوشتهاینطنزی، محمودبن هدایتالله (۱۳۵۰) نقاوهالآثار فی ذکر الاخیار، به اهتمام: احسان اشراقی، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
- ترکمان، اسکندربیگ (۱۳۸۲) تاریخ عالم آرای عباسی، محقق: ایرج افشار، چاپ سوم، تهران: امیرکبیر
- حسینیخورشاه، ابنقباد (۱۳۷۹) تاریخ ایلچی نظام شاه، تصحیح محمدرضا نصیری و کوئیچی مانهدار، تهران: انجمن آثار و مفاخر فرهنگی
- حسینیقزوینی، یحیی بن عبدالطیف (۱۳۱۴) لب التواریخ، تهران: موسسه خاور.
- خواندمیر، غیاثالدین بن همامالدین (۱۳۳۳) حبیبالسیر فی اخبار افراد بشر، جلد چهارم، تهران: خیام.
- درخشان، مهدی (زمستان ۱۳۵۳) پیرامون کلمه شیخ و سید، مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران، سال ۲۱، ش ۴٫
- روملو، حسنبیک (۱۳۵۷) احسن التواریخ، به تصحیح عبدالحسین نوایی، تهران: بابک.
- رویمر، هانسروبرت (۱۳۸۰) ایران در راه عصر جدید، ترجمه آذر آهنچی، تهران: انتشارات دانشگاه تهران.
- سفرنامههای ونیزیان در ایران: شش سفرنامه (۱۳۴۹) ترجمه منوچهر امیری، چاپ دوم، تهران: خوارزمی.
- سیوری، راجر (۱۳۸۰) در باب صفویان، ترجمه رمضان علی روح الهی، تهران: مرکز.
- صفوی، سید سلمان (۱۳۸۸) اخلاق و انسان کامل از منظر مولوی، قم: سلمان آزاده.
- صفوی، سید سلمان (۱۳۹۲) عرفان ثقلین (مبانی نظری و عملی عرفان و طریقت صفویه)، با مقدمه سید حسین نصر، لندن: آکادمی مطالعات ایرانی لندن.
- عالمآرای شاه اسماعیل (۱۳۴۹) با مقدمه و تصحیح اصغر منتظر صاحب، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
- کاظمزاده، حسین (۲۵۳۶) سلسله النسب صفویه، تهران: اقبال.
- مزاوی، میشل م (۱۳۶۳) پیدایش دولت صفوی، ترجمه یعقوب آژند، تهران: گستره.
- میراحمدی، مریم (۱۳۶۲) دین و دولت در عصر صفوی، تهران: امیرکبیر.
- نویدی، داریوش (۱۳۸۶) تغییرات اجتماعی- اقتصادی در ایران عصر صفوی، ترجمه هاشم آقاجری، تهران: نی.
- نویدیشیرازی، زینالعابدین علی (عبدیبیگ) (۱۳۶۹) تکمله الاخبار، تصحیح عبدالحسین نوایی، تهران: نی.
- Lambton, ann (1969) The Landlord and Peasant in Persia, Oxford: Oxford University Press.
- Savory, Roger (2007) Iran Under the Safavids, Cambridge: Cambridge University Press.
- Savory, Roger. “Rise of a Shi’i State in Iran and New Orientation in Islamic Thought and Culture”. ‘UNESCO: History of Humanity. Volume 5: From the Sixteenth to the Eighteenth Century, New York: Routledge.